محل تبلیغات شما

اشکهاولبخندها



 ریکاوری اکانت  PSN .
حذف و برداشت ۲استپ : کد ورود به اکانت ارسال نمیشه براتون (2step verfication)
حل مشکل اکتیو نشدن اکانت شما .

 پیدا کردن تاریخ تولد اکانت & تغییر دادن تاریخ تولد اکانت شما.

 امنیتی کردن جلوگیری از بن شدن اکانت.
شماره مجازی بدون ریپورت شدن.

تحویل اکانت و. قبل از گرفتن وجه! (برای جلب اعتماد) 


ما تمامی این مشکلات رو میتوانیم برطرف کنیم 

 تحویل اکانت و. قبل از گرفتن وجه! (برای جلب اعتماد) 

با قیمت مناسب  


و هرچیزی که مربوط به ساپورت پلیستیشن می باشد.

جهت ارتباط با ما با آیدی@GllllUMدرتلگرام تماس بگیرید.

t.me/psnsuport



هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دار
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند
اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد , یک بعد از ظهر سرد زمستانی بود
مثل همیشه سرش پایین بود و فشار پیچک زرد رنگ تنهایی به اندام کشیده اش , اجازه نمی داد تا سرش را بلند کند
می فهمید , عمیقا می فهمید که این نگاه با تمام نگاه های قبلی , با همه نگاه های آدم های دیگرفرق می کند
ترسید , از این ترسید که تلاقی نگاهش , این نگاه تازه و داغ را فراری بدهد
همانطور مثل هر روز , طبق یک عادت مداوم تکراری , با چشم هایی رو به پایین , مسیر هر روزه ش را, در امتداد مقصد هر روزه , ادامه داد .
در ذهنش زندگی شبیه آدامس بی مزه ای شده بود که طبق اجبار , فقط باید می جویدش
تکرار , تکرار و تکرار
سنگینی نگاه تا وقتی که در خونه را بست , تعقیبش کرد
پشتش رابه در چسباند و در سکوت آشنای حیاط خانه , به صدای بلند تپیدن قلبش گوش داد
برایش عجیب بود , عجیب و دلچسب
***
از عشق می نوشت و به عشق فکر می کرد
ولی هیچوقت نه عاشق شده بود و نه معشوق
در ذهن خیالپردازش , عشق شبیه به مرد جوانی بود
مرد جوانی با گیسوان مشکی مجعد و پریشان و صورتی دلپذیر و رنگ پریده
پنجره رو به کوچه اتاقش را باز کرد
انتهای کوچه , همان درخت کاج قدیمی , همان دیوار کاه گلی , همان تیر چوبی چراغ برق بود و … دوباره نگاه کرد
تمام آن چیزها بود و یک غریبه
***
مرد غریبه در انتهای کوچه قدم می زد و گهگاه نگاهی به پنجره باز اتاق او می انداخت
صدای قلبش را بلند تر از قبل شنید ,
احساس کرد صدای قلبش با صدای قدم زدنهای مرد گره خورده
پنجره رابست و آرام در حالیکه پشتش به دیوار کشیده می شد روی زمین نشست
زانوانش را در بغل گرفت و به حرارتی که زیر پوستش می دوید , دلسپرد
***
تنهایی بد نیست
تنهایی خوب هم نیست
کتابهای در هم و ریخته و شعر های گفته و ناگفته
خوبیها و بدیه
سرگردانی را دوست نداشت
بیرون برف می بارید و توی اتاق باران
با خودش فکر می کرد : تموم اینا یک اتفاق ساده بود , اتفاق ساده ای که تموم شد .
سعی کرد بخوابد
قطره های اشکش را پاک کرد و تا صبح صدای دلنشین قدم زدنهای مرد غریبه را در ذهنش تکرار کرد .
***
روز بعد , تازه بود
با احساسی تازه و نو , متفاوت از روزهای قبل
صورتش را در آینه مرور کرد و روژ کم رنگ سرخ , به لبهایش مالید
بیرون همه جا سفید بود
انتهای کوچه کمی مکث کرد
با خودش گفت , همینجا بود , همینجا راه می رفت
سرش را پایین انداخت و مسیر هر روزه را در پیش گرفت
زیر لب تکرار می کرد : عشق دروغه , مسخره اس , بی رحمه , داستانه , افسانه اس
***
ایستگاه اتوبوس و شلوغی هر روزه و انتظار و گرمای آشنای یک نگاه
قفسه سینه اش تنگ شد
طاقت نیاورد و سرش را بلند کرد
دوقدم آنطرف تر , فقط با دو قدم فاصله , مرد غریبه ایستاده بود
تلاقی دو نگاه کوتاه بود و … کوتاه بود و بلند
بلند مثل شب یلد
نگاهش را ید
***
نیاز به دوست داشتن ,
نیاز به دوست داشته شدن ,
نیاز به پس زدن پرده های تاریکخانه دل
نیاز به تنها گذاشتن تنهایی ه
و نیاز و نیاز و نیاز
چیزی در درونش خالی شده بود و چیزی جایگزین تمام نداشته هایش
تلاقی یک نگاه و تلاقی تمام احساسات خفته درونی
تمام تفسیرهای عارفانه اش از زندگی و عشق در تلاقی آن نگاه شکل دیگری به خود گرفته بود
می ترسید
می ترسید از اینکه توی اتوبوس کسی صدای تپیدن های قلب فشرده اش را بشنود .
***
مرد غریبه همه جا بود
با نگاه نافذ مشکی و شالگردن قهوه ای اش
و نگاه سنگین تر , و حرارت بیشتر
بعد از ظهر های داغ تابستان را به یادش می آورد در سرمای سخت زمستان
زمستان … تنهایی
سرمای سخت زمستان تنهایی
و بعد از ظهر ها تا غروب
انتهای کوچه بود و صدای قدم زدن های مرد غریبه
و شب نگاه عطشناک او بود و رد گام های غریبه بر صفحه سفید برف
***
روزهای تازه و جسارت های تازه تر
و سایه کم رنگ آبی پشت پلک های خمار
و گونه هایی که روز به روز سرخ تر می شد
و چشم هایی که دیگر زمین را , و تکرار را جستجو نمی کرد
چشم هایی که نیازش
نوازش های گرم همان نگاه غریبه نه همان نگاه آشنا شده بود
زیر لب تکرار می کرد : - آی عشق آی عشق آی عشق
***
شکستن فاصله شبیه شکستن شیشه خانه همسایه ای می ماند که نمی دانی تو را می زند یا توپت را با مهربانی پس می دهد
چیزی بیشتر از نگاه می خواست
عشق , همان جوان رنگ پریده با موهای مشکی مجعد توی خواب هایش
جای خودش را به مرد غریبه داده بود
و حالا عشق , مرد غریبه شده بود
با شال گردن قهوهای بلند و موهای جوگندمی آشفته
و سیگاری در دست
دلش پر می زد برای شنیدن صدای عشق
صدای عشقش
مرد غریبه هر روز بود
و هر شب نبود
***
برف می بارید
شدید تر از هر روز
و او , هوای دلش بارانی بود
شدید تر از هر روز
قدم هایش تند بود و نگاهش آهسته
با خودش فکر می کرد , اینهمه آدم برای چه
آدم های مزاحمی که نمی گذاشتند چشمانش , غریبه را پیدا کند
غریبه ای که در دلش , آشنا ترینش بود
سایه چتری از راه رسید و بعد …
- مزاحمتون که نیستم ؟
صدای شکستن شیشه آمد
غریبه در کنارش بود
صدایی گرم و حضوری گرم تر
باور نمی کرد
هر دو زیر یک چتر
هر دو در کنار هم
- نه , اصلا , خیلی هم لطف کردین
قدم به قدم , در سکوت , سکوت !!!… نه فریاد
آی عشق ای عشق … آی عشق , تو چه ساده آدم ها را به هم می رسانی و چه سخت
کاش خیابان انتهایی نداشت
بوی عطر غریبه , بوی آشنایی بود , بوی خواب و بیداری
- سردتون که نیست
- نه . اصل
دو بار گفته بود ” نه اصلا ”
از خودش حجالت می کشید که زبانش را یارایی برای حرف زدن نبود
سردش نبود , داغش بود
حرارت عشق , تن آدم را می سوزاند
غریبه تا ابتدای کوچه آمد
ابتدای کوچه ای که برای او , انتهایش بود
- ممنونم
نگاه در نگاه , کوتاه و کوبنده
- من باید ممنون باشم که اجازه دادید همراهتون باشم
آرامش , احساس آرامش می کرد و اضطراب
آرامش از با هم بودن و اضطراب از از دست دادن
- خدانگهدار
قدم به قدم دور شد
به سوی خانه , غریبه ایستاده بود و دل او هم , ایستاده تر
در را گشود و در لحظه ای کوتاه نگاهش کرد
غریبه چترش را بسته بود
***
بلوغ تازه , پژمردن جوانه های پیچک تنهایی
تب , شب های بلند و خیال پردازیهای بلند تر
” اون منو دوست داره خدای من چقدر متین و موقر بود … ”
از این شانه به آن شانه تا صبح تا دیدار دوباره
***
خیابان های شلوغ , دست ها ی در جیب و سرهای در گریبان
هر کسی دلمشغولی های خودش را دارد
و انتظار , چشم های بی تاب و دل بی تاب تر
” پس اون کجاست ”
پرده به پرده آدم های بیگانه و تاریک و دریغ از نور , دریغ از آشنای غریبه
” نکنه مریض شده نکنه … ”
اضطراب و دلهره , سرگیجه و خفقان
عادت نیست , عشق آدم را اینگونه می کند
هیچکس شبیه او هم نبود , حتی از پشت سر
” کاش دیروز باهاش حرف می زدم , لعنت به من , نکنه از من رنجیده … ”
اشک و باران , گریه و سکوت
واژه عمق احساس را بیان نمی کند
واژه هیچ کاری از دستش بر نمی آید .
***
انتهای کوچه ساکت
پنجره باز
هق هق های نیمه شب
و روزهای برفی
روزهای برفی بدون چتر
” امروز حتما میاد ”
و امروز های بدون آمدن
***
بدست آوردن سخت است , از دست دادن کشنده , انتظار عذاب آور
غریبه , نه آمده بود , نه رفته بود
روزها گذشت , و هفته ها و ماه ه
بغض بسته , پنجه های قطور تنهایی بر گردن ظریفش گره خورده بود
نه خواب , نه بیداری
دیوانگی , جنون … شاید برای هیچ
” اون منو دوست داشت … شایدم … ”
علامت سئوال , علامت عشق , علامت ترید
پنجره همیشه باز و انتهای کوچه همیشه ساکت … همیشه خلوت
آدم تا چیزی را ندارد , ندارد
غم نمی خورد
تا عشق را تجربه نکند , عاشقی را مسخره می پندارد
و وای از آن روزیکه عاشق شود
***
پیچک زرد و چسبناک تنهایی در زیر پوستش جولان می داد
و غریبه , انگار برای همیشه , نیامده , رفته بود
مثل سرخی گونه هایش , برق چشمان درشتش و طراوتش و شادابی اش
نگاهش از پنجره به شکوفه های درخت گیلاس همسایه ماسید
اگر او بود …
اما او … شش ماه بود که نبود
گاهی وقت ها , امید هم , نا امید می شود
زیر لب زمزمه کرد : ” عشق دروغه , مسخره اس , بی رحمه , داستانه , افسانه اس
از به هیچ به پوچ رسیدن
تجربه کردن درد دارد
درد عاشقی
و تمام اینها را هیچ کس نفهمید
دلی برای همیشه شکست و صدایش در شلوغی و همهمه آدم ها , نه … آدمک ها گم شد .
***
صدای در , و پستچی
- این بسته مال شماست
صدای تپیدن دلش را شنید , مثل آن روزها , محکم و متفاوت
درون بسته یک کتاب بود
” داستان های کوتاهی از عشق ”
پشت جلد , عکس همان غریبه بود , با همان نگاه ,
قلبش بی محابا می زد , و نفس هایش تند و از هم گسیخته
روی صفحه اول با خودکار آبی نوشته شده بود
” دوست عزیز , داستان سیزهم این کتاب را با الهام از ارتباط کوتاهمان نوشته ام , امیدوارم برداشت های شخصی ام از احساساتت که مطئنم اینگونه نبوده است ببخشی , به هر حال این نوشته یک داستان بیشتر نیست , شاد باشی و عاشق ”
احساس سرگیجه و تهوع
” ارتباط کوتاهمان !!! ”
انگشتانش ناخودآگاه و مضطرب کتاب را جستجو می کرد ,
داستان سیزدهم :
(( درد عاشقی ))
هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دارد
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند
اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد …
…………………………………
…………………………
……………….
…….
….***
آهسته لغزید
سایش پشت بر دیوار
سقوط
و دیگر هیچ …

چطور کولرمان را سرویس کنیم؟
با شروع فصل گرما باید ابتدا کولر ها را سرویس کرده و چنانچه نیازی به تعمیر داشته باشد آن را مرمت نمود. هر چند خوب است سرویس کولر را به دست سرویس کار مجاز بسپارید تا از بروز صدمات احتمالی به خود و وسایل برقی جلوگیری شود؛ اما ممکن است گاهی اوقات هم مجبور شوید خودتان این کار را انجام دهید. پس بد نیست با خواندن این چگونه بدانید و چه کار باید بکنید.

چطور کولرمان را سرویس کنیم؟
چطور کولرمان را سرویس کنیم؟

یک کولر سرویس نشده، تمام تلاش‌ها برای صرفه‌جویی در مصرف برق و آب را به باد می‌دهد، پس بهتر است خاموش باشد،‌ اما بعضی از ما چنان به خنکای کولر عادت کرده‌ایم که در خانه‌ای با کولر خاموش، دچار تنگی نفس می‌شویم و کولر را یک نفس به کار می‌گیریم، تا زمانی‌که قبض‌های رعب آور از راه برسد و شیرینی خنکای دلپذیر را به کاممان تلخ کند.

کولرهای آبی، امکان انتخاب و تنظیم درجه سرما را ندارند و نهایتا دور تند و کند را می‌توان از آنها انتظار داشت. پس بهتر است در بسیاری از ساعت‌ها خاموش باشند. اما گرمای تب‌دار بعضی از روزهای فصل گرم سال، کاسه‌های صبر را لبریز و طاقت‌ها را طاق می‌کند، پس کولر‌ها را سرویس کنیم تا لااقل انرژی کمتری را هدر بدهند. بعضی از قطعات کولر باید همزمان با آغاز فصل گرما، معاینه دقیق شوند. ضریب فرسایش بعضی از این قطعات بالاست و ممکن است بر اثر فرسوده شدن، مصرف کولر را بالا ببرند. پس سرویس کولر، پیش از فصل گرما، کاملا ضروری است. در این مطلب که با استفاده از دانش یکی از متخصصان تأسیسات و سرویس کولر نوشته شده، راه و رسم افزودن بازدهی کولر را مرور می‌کنیم.

فرآیندها و تجهیزات
کولر آبی از دو بخش گردش آب و گردش هوا تشکیل یافته است که این دو گردش توسط دو موتور جداگانه انجام می‌شود. سیستم گردش آب کولر توسط پمپ آب و سیستم گردش هوا به وسیله‌ی موتور اصلی کولر صورت می‌پذیرد.

قطعات و تجهیزات کولر آبی به سه دسته تقسیم‌بندی می‌شوند:
– الکتریکی: شامل کلید سه دکمه‌ای قطع و وصل، پمپ آب و موتور کولر
– مکانیکی: شامل توربین هوا، تسمه و شناور
– ثابت: دریچه‌ها، بدنه، اتصالات شبکه‌ی آبرسانی و شیر تخلیه

قبل از هر چیز لازم است از خاموش بودن کولر و عدم اتصال جریان برق اصلی (فاز) به کولر مطمئن شوید. اگر کولر دارای فیوز جداگانه است آن را قطع کنید در غیر این صورت با پشت دست به بدنه کولر بزنید تا از برق نداشتن آن مطمئن شوید.

از کسی که داخل منزل و پای کلید قطع و وصل ایستاده است ابتدا بخواهید کولر را یک بار قطع و وصل کند تا مطمئن شوید در حال سرویس کولر خودتان هستید نه کولر همسایه!
ابتدا می‌بایست دریچه‌های خروجی باد کولر را در اتاق‌ها و سالن‌های منزل باز کنید تا در صورت شروع به کار کولر به موتور آن فشار وارد نشود.

پوشال‌ها را عوض کنید
کولر‌ها باید هر سال بازرسی شوند و بعضی از بخش‌های آن مثل پوشال‌ها، حتما عوض شود. پوشال‌ها، محل مناسبی برای رشد باکتری‌ها و قارچ‌هاست. این باکتری‌ها و قارچ‌ها که در طول زمستان بین بافت پوشال پدید آمده‌اند، زمانی که آب روی پوشال‌ها جاری شود، جان می‌گیرند و معمولا بوی ناخوشایندی ایجاد می‌کنند.

اما مشکل فقط بوی بد نیست، آنها خطر ایجاد بیماری‌های تنفسی را به همراه دارند. پوشال قیمت چندانی ندارد و بر این اساس بهتر است هر سال عوض شود و چنانچه فکر می‌کنید خیلی خوب آنها را شسته‌اید، در صورتی که پوشال آن کهنه شده است آن را تعویض کنید یا در غیر این صورت آن ها را با آب بشویید تا خاک‌های آن وارد فضای کولر نشود، هر دو سال یکبار پوشال ها را عوض کنید. البته تعویض پوشال ها بسته به آب شهر ممکن است هر سال ضروری باشد.

برای تهیه پوشال جدید حتما پوشال هم‌سایز با ظرفیت کولر بگیرید. مثلا اگر پوشال کولر 4500 را بر روی کولر 3500 ببندید، تراکم بالای پوشال‌های بزرگتر از سایز، موجب اختلال در سیستم گردش هوای کولر می‌شود و هوا به درستی به کولر نمی‌رسد.

در موقع تعویض پوشال باید ابتدا آن را خیس کرده و در محل مخصوص خود گذاشته و سپس شبکه سیمی مخصوص را روی آن قرار دهید.

موتور‌‌، قلب‌تپنده کولر
کولر یک پمپ آب و یک دینام دارد که اولی، فرایند گردش آب و دومی عمل گردش هوا را به انجام می‌رساند. این موتور‌ها هرقدر سالم‌تر باشند، کولر عملکرد بهینه‌تری خواهد داشت و انرژی کمتری را هم مصرف خواهد کرد. در زمان بازدید از این 2 موتور، ابتدا باید گرد و غبارشان را گرفت و بعد آنها را روغن‌کاری کرد. موتور کولر، 2 قطعه یاتاقان دارد که باید حتما روغن‌کاری شوند. پیش از روشن‌کردن کولر نیز باید ابتدا پروانه را با دست چند دور بچرخانید تا روان شود. توصیه شده که یک دینام نباید بیشتر از 7 ساعت بی‌وقفه کار کند. این موتور به همراه پمپ آب، در خطر سوختن بر اثر کارکرد زیاد قرار دارند. پس به موتورهایی که دارند بی‌توقف می‌چرخند هم فکر کنید.

سایه بانی بر سر کولرها
بدنه فی کولر در تابش مستقیم آفتاب، گاهی چنان داغ می‌شود که حتی لمس کردنش ناممکن است. انتظار خنکای کامل از کولری با این شرایط، چندان منطقی نیست. پس سایه‌بانی برای کولر تعبیه کنید تا خنک بماند و خنکی بدهد. در ضمن مصرف انرژی کولر با سایه‌بان هم پایین می‌آید.

سایه‌بان کولر‌ها 2 نوع است؛ نوع اول که قیمت بیشتری دارد و به سایه‌بان سنتی معروف است، همانی است که از 4 عدد پایه فی و یک سقف برزنتی تشکیل شده است. پایه‌ها روی زمین قرار می‌گیرند و سقف بر سر کولر گسترده می‌شود.

دوم اینکه پایه‌های فی آنها بر سطح پشت‌بام قرار می‌گیرد و تدریجا به عایق ایزوگام آسیب می‌رساند. بر این اساس نوع جدیدتری از سایه‌بان‌ها تولید شده که با پایه‌هایی فی روی سقف کولر نصب می‌شوند. این پایه‌ها با زاویه 45درجه، به چهار گوشه سقف کولر پیچ می‌شوند و سایه‌بان روی آنها قرار می‌گیرد.

ایجاد سایه‌بان برای کولر به گونه‌ای که از تابش مستقیم آفتاب به دور باشد به کارایی آن بسیار کمک خواهد کرد. چهار پایه‌ی کولر را مستقیما روی سطح آسفالت یا ایزوگام قرار ندهید و زیر پایه‌های آن سنگ بگذارید تا در سطح آسفالت فرو نرود.

چطور کولرمان را سرویس کنیم؟
چطور کولرمان را سرویس کنیم؟


شست‌وشوی کولر فراموش نشود

پیش از روشن کردن کولر، بد نیست از محکم بودن پیچ و مهره‌هایی که به چشم می‌آیند، مطمئن شوید. بعد از آچارکشی، به سراغ کف کولر بروید و حتما آن را بشویید. شست‌وشوی کف کولر باید با فرچه پلاستیکی انجام شود تا به رنگ آن آسیبی نرسد. اگر قسمتی از رنگ کف کولر از بین رفته بود، بی‌تردید به‌زودی زنگ می‌زند و ممکن است تا یک سال بعد بپوسد. در این مواقع، یک ظرف قیر ایزوله که یک نوع قیر آماده و سرد است، از رنگ فروشی تهیه کنید و آن را با قلمو بر کف کولر پخش کنید. نگذارید نقطه‌ای از چشمتان دور بماند، هرجا خاک نشسته، بشویید. چون این خاک‌ها یا گل می‌شود و توی کولر می‌ماند و یا همراه با باد خنک، وارد ریه‌های خودتان می‌شود.

باد خنک گاهی هدر می‌رود
کولر ممکن است پس از چند سال، اندکی جابه‌جا شود. این‌جابه‌جایی معمولا به‌دلیل تکان‌هایی که موتور کولر به بدنه آن می‌دهد، ایجاد می‌شود. هم راستا نبودن خروجی کولر با دهانه کانال، باد خنک را هدر می‌دهد، بنابراین یکی از مهم‌ترین نکاتی که حین سرویس کولر باید درنظر داشت، هم‌راستابودن خروجی و دهانه کانال است که با یک پارچه ضد‌آب و ضخیم مثل برزنت، پشتیبانی می‌شود. پارچه‌های برزنتی هم به‌تدریج آسیب می‌بینند و ممکن است در گوشه و کنارشان، درزهایی پدید بیاید. حتما‌ دقت کنید که چنین درزهایی وجود نداشته باشد و باد خنکی که کولر به هزار زحمت تولید کرده، به هدر نرود.

کلیدهای باهوش برای شما
کلید هوشمند، کار‌‌ همان کسی را انجام می‌دهد که بر اثر سرما در نیمه شب بیدار شده و کولر را خاموش می‌کند. این کلید‌ها مجهز به ترموستات و تایمر هستند و می‌توان به آنها فرمان داد که یا بر حسب دمای خانه و یا زمانی که برایشان تعریف می‌شود، کولر را خاموش کنند. مثلا می‌توان تایمر دیجیتال آنها را اینگونه تنظیم کرد که بعد از 2 ساعت، کولر را خاموش کند و یا برایش تعریف کرد که اگر دمای خانه مثلا درجه شد، خاموش شود و اگر دما از 30 درجه بیشتر شد، روشن شود. این کلیدهای هوشمند حدودا 200هزار تومان قیمت دارند. یادتان باشد که شاید الان کمی هزینه کنید، ولی در عوض در پول برق و آب‌تان کلی صرفه‌جویی می‌شود. ضمن آن که در مبارزه با کم آبی یا قطع برق هم گام مهمی برداشته می‌شود

کولر با بهره وری بیشتر
هرچه کانال کولر کوتاه‌تر باشد، بهره‌وری آن افزایش می‌یابد و مصرف انرژی کمتر می‌شود. بر این اساس منطقی به‌نظرمی‌رسد که در آپارتمان‌های چند طبقه، گاهی کولر‌ها از پشت بام، به داخل بالکن‌ها نقل مکان کنند.

کولر باید متناسب با متراژ خانه‌ انتخاب شود. کولرهایی با حجم هوادهی زیاد در خانه‌های کوچک، کارکرد دیگری جز هدر دادن انرژی ندارند. برای خانه‌های کمتر از 60 مترمربع، اگر کولر بر پشت‌بام است، حجم هوادهی کمتر از 3500 توصیه شده. اگر کولر در بالکن است، مناسب است که حجمش حدود 2300 باشد. اگر متراژ خانه بین 60 تا 100 مترمربع است، کولر پشت‌بامی با حجم 5000 و کولر بالکنی 3500 برایش کافی است. به همین نسبت، برای خانه‌های بزرگ‌تر، حجم هوادهی کولر‌ها افزایش می‌یابد و تا 7000 می‌رسد.

از نیم ساعت مانده به اذان مغرب تا 2 ساعت و نیم پس از آن، میزان مصرف برق در ایران، در اوج خود قرار دارد. از آنجا که کولر‌ها از لوازم پرمصرف برقی به‌حساب می‌آیند، بد نیست که آنها را در این ساعت‌ها خاموش بگذاریم.

شیلنگ آب کولر‌ها اگر از نوع نامرغوب باشد، در آفتاب خشک شده و احتمالا بعد از یک سال مصرف، آماده پاره شدن است. پس بهتر است شیلنگ آب کولر را هم عوض کنید و نوع مرغوب‌تر آن را بخرید که به شیلنگ یخچالی معروف است. یکی از مهم‌ترین معیار‌ها برای استفاده بهینه از کولر، توجه به همین شیلنگ است. اگر سیستم گردش آب به درستی در کولر انجام شود و پوشال‌ها کاملا خیس شوند، کولر خنکای بیشتری تولید می‌کند و انرژی کمتری را هدر می‌دهد.

بعد از این ها دریچه‌های خود کولر را باز کنید. برای باز کردن درپوش کناری کولر، درپوش را از محل مخصوص گرفته و به طور عمودی به طرف بالا بکشید تا قسمت تحتانی آن از بدنه جدا گردد. سپس درب را به طرف خارج کشیده آن را بیرون بیاورید.ناودان های مستقر در درپوش ها را تمیز کنید تا منافذ آن باز شود

در حالی که آب کولر تخلیه شده است، از کسی که پای دکمه‌ی قطع و وصل کولر ایستاده است بخواهید به ترتیب و یکی یکی دکمه‌ها را بزند تا از سلامت پمپ آب و موتور کولر اطمینان حاصل نمایید. معمولا قطعات الکتریکی نیازمند سرویس نیست و قابل تعمیر هم نیست یا ارزش تعمیر ندارد و در صورت از کار افتادن بهتر است تعویض شود.

تسمه‌ی گرداننده‌ی توربین می‌بایست در یک وضعیت تعادلی باشد. یعنی نه خیلی سفت و محکم باشد که به موتور فشار وارد کند و نه چندان شل باشد که موتور دچار گیرپاژ شود. در صورتی که تسمه از حالت نرمال خود خارج شده و از اطراف آن نخ بیرون زده، لازم است آن را تعویض کنید.

واترپمپ را باز نموده و پس از تمیز کردن رسوب آب از روی آن، واترپمپ را روغن زده و به درستی در محل خود نصب نمایید.

با پر کردن تشتک تحتانی از آب و روشن نمودن واترپمپ اطمینان حاصل نمایید که مسیر آب در شلنگ و سه راهه و آب پخش کن ها باز است

چنانچه محور موتور لقی دارد می توانید با استفاده از واشر مخصوص، لقی آن را بگیرید. البته لقی کم اشکالی ندارد.

شناور را طوری تنظیم نمایید که آبی از تشتک یا دریچه اطمینان به بیرون نریزد.
دریچه اطمینان آب را ، با دقت باز نموده و تشتک پایین را با شلنگ آب خوب بشویید. اگر کف کولر رسوب زیادی گرفته می توانید به کمک مواد جرمگیر شستشو را انجام دهید.

شناورهای قدیمی موجود در بازار یا به صورت دو قطعه پلاستیک زانویی شکل بودند که با یک پیچ تنظیم به هم متصل شده بودند و در انتهای آن یک حباب پلاستیکی قرار داشت و یا به صورت یک میله‌ی فی متصل به یک حباب پلاستیکی بودند. اخیرا شناوری را به بازار معرفی شده است که مشکلات شناورهای قدیمی را ندارد و بر روی خود حباب پلاستیکی از عدد 1 تا 8 مدرج شده و می‌توان اندازه‌ی آب داخل کولر را با گرداندن حباب به خوبی تنظیم کرد.

الان نوبت آن است که فلکه‌ی آب کولر را باز کنید تا از سلامت شناور کولر اطمینان حاصل کنید. با دست و به آرامی شناور را بالا بیاورید و ببینید که عمل قطع آب صورت می‌پذیرد یا خیر. اگر آب به درستی وارد کولر نمی‌شود یا عمل قطع به طور کامل انجام نمی‌شود شناور می‌بایست تعویض گردد.

پس از کنترل شناور نوبت به بستن مجدد شیر تخلیه و آبگیری کولر است. حتما پس از بستن شیر تخلیه از زیر کولر آن را کنترل کنید که چکه نداشته باشد. اگر شناور درست تنظیم شده باشد سطح آب می‌بایست یک سانتی‌متر پایین تر از حداکثر ارتفاع شیر تخلیه متوقف شود، در غیر این صورت باید شناور را درست تنظیم کنید. ضمنا دقت کنید که سطح کولر نسبت به زمین باید تراز باشد. یعنی کولر به گونه‌ای واقع شده باشد که آب در یک طرف آن جمع نشود.

پس از آبگیری کولر پمپ آب را روشن کنید تا از صحت سیستم گردش آب کولر اطمینان حاصل کنید. توری دور پمپ را لازم است قبل از روشن کردن تمیز کرده باشید و کف پمپ آب با کف کولر حداقل یک سانتی‌متر فاصله داشته باشد. پس از روشن شدن پمپ آب اتصالات را به دقت کنترل کنید که از جایی چکه نداشته باشد، زیرا یکی از مهم‌ترین دلایل سوختن موتور کولر و پمپ آب، چکیدن آب بر روی بدنه‌ی موتورهای الکتریکی است.

حالا دو دریچه‌ی کناری کولر را ببندید و پمپ آب را به اضافه‌ی موتور کولر روشن کنید تا یک بار عملیات کامل داخل کولر را ببینید. گاهی اوقات آبی که از بالا روی پوشال‌ها می‌ریزد، به جای آن که از پایین تخلیه شود از وسط پوشال منحرف شده و بر روی توربین هوا یا پمپ آب می‌پاشد که عملیات کولر را مختل خواهد کرد. در صورتی که مشکلی مشاهده نشد و صدای کارکردن قطعات و موتور طبیعی بود، آخرین دریچه را نیز ببندید. قبل از بستن آخرین دریچه مطمئن شوید که درب جعبه تقسیم برق داخل کولر به درستی بسته شده است.

قبل از روشن نمودن موتور در اول فصل پارچه بزرگی را خیس کرده و آن را مقابل دریچه هوا قرار دهید تا از ورود گرد و خاک به درون اتاق جلوگیری به عمل آید.

برای تهویه بهتر، واترپمپ را به مدت 10 دقیقه روشن نمایید تا پوشال ها خوب خیس شود سپس موتور کولر را روشن کنید.

* با پایان فصل گرما آب تشتک را خالی نموده وشیر ورودی آب کولر را ببندید.
* روی کولر را با برزنت مخصوص بپوشانید تا از گرد و خاک و باد و باران مصون بماند.
* در فصولی که از کولر استفاده نمی کنید دریچه کولر را خوب ببندید.

با اجرای موارد فوق علاوه بر صرفه جویی در مصرف آب و برق از هزینه های احتمالی ناشی از عدم رعایت موارد ایمنی جلوگیری نمایید.

چطور کولرمان را سرویس کنیم؟
چطور کولرمان را سرویس کنیم؟

نکات و هشدارها
در صورت نیاز پس از شستن کولر و خشک شدن تشتک آن ابتدا کفی و پایه ها و محل نصب شناور را با سمباده تراشیده و ضد زنگ بزنید و سپس آن را رنگ نمایید تا عمر مفید کولر افزایش پیدا کند. این کار برای شهرهایی که دارای املاح زیادی در آب می باشند ضروری تر به نظر می رسد.

شکم پوشال را بگیرید تا آب روی تسمه و واترپمپ نریزد.

دقت داشته باشید، کولر آبی برای عملکرد خوب نیاز به فضای کافی در اطراف خود دارد. گاهی اوقات در آپارتمان‌ها کولر‌های آبی را چنان به طور متراکم کنار هم می‌چینند که هوای کافی به کولر نمی‌رسد. در این مواقع با افزدون یک زانویی بر سر کانال کولر می‌توان محل آن را اندکی تغییر دهید.

برزنت اتصال دهانه‌ی کولر به کانال کولر را کنترل کنید تا هوا از کنار آن نشت نکند یا پاره نشده باشد. همچنین شلنگ انتقال آب و فلکه‌ی آب را نیز چک کنید تا نشتی یا چکه نداشته باشد.

سیستم کولرهای سلوی نیز دقیقا شبیه کولرهای آبی است با این تفاوت که به جای پوشال از پدهای سلوی بهره برده و در صرفه‌جویی مصرف آب و انرژی بهینه‌تر است. در عین حال قیمت بالاتری نسبت به کولرهای آبی دارند.

فصل گرم سال هم نسیم دارد
می‌گویند کولرهای آبی در روز تا 200 لیتر آب مصرف می‌کنند و این میزان مصرف، از سرانه روزانه مصرف آب در ایران، خیلی بیشتر است. با آغاز تابستان و روشن شدن کولر‌ها، مثل این می‌ماند که یک عضو پر مصرف، به اعضای خانواده افزوده شده باشد. بنابراین بد نیست که در این روزگار کم‌آبی، حواسمان به این عضو پر مصرف باشد. چندی پیش در همین صفحه، در مورد نصب قاب‌های توری به پنجره‌ها، مطلبی منتشر شد. پنجره‌هایی که به توری مجهز هستند، می‌توانند باز شوند و خصوصا در نیمه شب‌های تابستانی‌، پذیرای خنکای نسیم‌هایی باشند که گاهی عبور می‌کنند و در عوض فرصتی برای استراحت به کولرها داده می‌شود./ بیتوته




ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎی ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ

ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ.

ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ،

ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ."

ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ.

ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ

ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ. ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ.

ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟

ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ."

گر به دولت برسی، مست نگردی مردی،

گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی،

اهل عالم همه بازیچه دست هوسند،

گر تو بازیچه این دست نگردی مردی.

آن سوی قصه امّا مردی است که با تمام توان بغضش را فرو می خورد؛ عجیب است که امشب همواره جمله مادر مرحومه اش را به یاد می آورد که آن سال ها تکیه کلامش بود: پاشو پسرم، مرد که گریه نمی کنه.
بوی عیدی ، بوی بغض، بوی دست خالیبه گزارش مشرق، می دانی؟ فقر شکل های مختلفی دارد، حتی رنگ ها و فصل های متفاوتی.گاهی رنگ لباس مندرس"محمد رضا"ی 7 ساله می شود که به خاطر فقر به مدرسه نرفته. گاهی شبیه چهره سوخته"رسول" 14 ساله می شود که کارگری کرده و درس خوانده است و حالا که باید دوره راهنمایی را تمام کند تازه رسیده است به مقطع ششم ابتدایی، گاهی هم یک ماه می شود، مثل ماه اسفند. یا نه مثل نیمه دوم ماه اسفند که همه خانه تکانی می کنند و لباس نو می خرند.گاهی می نشیند توی چشم های"نازنین" کوچک وقتی خیره می ماند به کفش های براق پشت ویترین، از سفید و صورتی گرفته تا سبز وسورمه ای و دست آخر از پشت اشک هایش همه چیز خاکستری می شود.

"ابراب خودم بزبز قندی، ابراب خودم چرا نمی خندی؟ . . ."ولی نگاه تند و غضبناک مرد، شعرحاجی فیروز را ناقص می گذارد و از سر راهش کنار می رود. دایره زنگی اش را پایین می آورد و به مردی که از مقابلش رد می شود زل می زند، بعد زبانش را بیرون می آورد و می گوید: "خنده پیشکشت بابا، اخماتو وا کن. این یارو از ما هم یه لا قبا تره".

آن سوی قصه امّا مردی است که با تمام توان بغضش را فرو می خورد. عجیب است که امشب همواره جمله مادر مرحومه اش را به یاد می آورد که آن سال ها تکیه کلامش بود: پاشو پسرم، مرد که گریه نمی کنه . . . » ولی حالا که برای خودش مردی شده، دلش عجیب گریه می خواهد. حس می کند کم آورده است، خیلی هم کم آورده.

سوز بدی می آید، تا مغز استخوانش را می سوزاند. یقه کت کهنه اش را بالا داده و نایلکس بزرگ را مدام از این دست به آن دست می کند و یکی از دستانش را در جیب شلوارش فرو می برد تا کمی گرم شود. مدت هاست که راه می رود.کارت اتوبوسش خالی است و جیبش از آن هم خالی تر. هرچه داشته اکنون تبدیل شده است به دو شلوار و دو پیراهن که از"تاناکورا"خریده است. اخم هایش حتی برای یک لحظه هم باز نشده. چگونه به خانه برود؟ به پسر و دخترش چه بگوید؟ چطور آن ها را قانع کند که این لباس ها نو است نه دست دوم؟ کفش را چه کند؟

دیگر چیزی به شلیک توپ آغاز سال نو نمانده و لباس های زن و بچه اش هنوز کهنه است، اصلاً همه زندگی اش بوی کهنگی می دهد. پارسال هر جور بود فرزندانش را راضی کرد تا عید امسال صبر کنند. امسال حتماً برایشان بهترین ها را خواهد خرید و چه زود یک سال گذشت و می داند که آن ها قول پدرشان را فراموش نکرده اند. همسر صبورش که چیزی برای خود نمی خواهد ولی توقع دارد که بالاخره فرزندانش عید را حس کنند. همیشه می گوید:"عید برای بچه هاست. برای ما که جز دردسر و بدهی چیز دیگری نیست." ولی دو سال است که برای بچه هایش هم عید جز حسرت و گریه های پنهانی نیست.

بوی عیدی ، بوی بغض، بوی دست خالی

قصد گلایه از تورم و گرانی و برنامه های اشتباه و تصمیم گیری های غیرمنطقی را ندارم. اصلاً روی صحبتم این بار با دولتمردان نیست، یک گفت وگوی خودمانی و رو در رو است بین خودمان؛ من و تویی که در همین شهر و در همین کشور زندگی می کنیم، با فرهنگی که می گوید هر مسلمانی باید از 40 خانه اطراف خود خبر داشته باشد و شاید دیوار به دیوار من و تو هستند خانواده ای که با سیلی، صورت خود را سرخ نگه داشته اند و ما نمی دانیم. دلمان خوش است به فرهاد و حس نوستالژیک ترانه اش که آن سال ها به باد سپرد که" بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی، بوی تند ماهی دودی، وسط سفره نو، بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ، با اینا زمستونو سر می کنم، با اینا خستگی مو در می کنم" و بغضی که خیلی ها نگه داشته اند برای روزی که خدا را ببینند.

خرید شب عید

رفته رفته خیابان های اصلی شهر شلوغ می شود. به ویژه خیابان هایی که به نوعی بازار محسوب می شود و مردم طبق یک سنت دیرینه و عادت چندین ساله برای خرید شب عید به آنجا می روند، هرچند که بیش از خرید فقط نگاه می کنند، قیمت می پرسند و می روند.

در این بین نگاهم به خانمی می افتد که دست دو کودک را گرفته است و از این مغازه به مغازه بعدی می رود. مادر رمقی برای راه رفتن ندارد، ظاهراً ساعت ها جست و جویش برای خرید لباس عید دو کودکش که نگاه پر از شوق شان، ویترین مغازه ها را دنبال می کند، به جایی نرسیده است . با خود می اندیشد چگونه با 150 هزار تومان می تواند همه مایحتاج اهل خانه و البسه شب عید بچه ها را تهیه کند؟

بوی عیدی ، بوی بغض، بوی دست خالی
از صبح که مادر دست دو کودک ۸ و ۱۰ ساله خود را گرفته و به خیابان آمده است تا برایشان لباس نو بخرد قلبش تند تند می زند ، چرا که می داند 150 هزار تومانی که همسرش پس از کسر کرایه خانه و پول آب و برق به او داده است تا برای بچه ها لباس نو بخرد کافی نیست ، تازه شیرینی و میوه عید هم مانده است . خسته و دردمند روزهای عید را تصور می کند که خانواده شوهرش از شهرستان می آیند و خوب می داند که چگونه با لباس های نو بچه های آنها و تعریف و تمجید از نوروز پارسال که کلی بریز و بپاش داشتند ، تحقیر می شوند.

این ماجرایی است که هر سال تکرار می شود. کودک بزرگ ترش نیز اینک پس از چند سال تجربه، هم خوشحال است هم نگران. برای او نوروز هر سال علاوه بر آن که شیرینی خاص خودش را دارد، یادآور تحقیر و تحمل است و وقتی بچه های پولدار را می بیند که لباس های گران و عروسک ها و اسباب بازی های خود را در آغوش می گیرند خدا می داند چه می کشد . تازه این نمایی است دور از قشر نه چندان فقیر جامعه. همان هایی که به اصطلاح دستشان به دهان شان می رسد. ولی هم تو و هم من خوب می دانیم کم نیستند افرادی که حتی به بازار هم نمی آیند چون می دانند عید برای آن ها نیست. در این بین کارمندان و حقوق بگیران دولت در انتظار دریافت حقوق ، عیدی و پاداش شب عید در این آشفته بازار گرانی برای خرید نوروزی خانه و خانواده نقشه می کشند و دو دو تا چهار تا می کنند ولی گویا هر چه می کوشند قادر به تطبیق دخل و خرج خود نیستند.

آن پایین ها

آمده ام به کوچه پس کوچه های فقیر نشین شهرمان. همان جا که عید و نوروز برای مردم محتاج اش با مردم بالای شهر خیلی تفاوت دارد. همان جایی که مردم نمی توانند آجیل کیلویی 50 هزار تومان بخرند یا بچه هایش نمی دانند هفت سین چه شکلی است.

همان جایی که فصل بهار با پاییز برای مردمش یکی است و در هر صورت فقر برایشان در تمام فصول سال فقر است، چه سال نو شود چه نشود. مثل مادر"محمد رضا" که می گوید: بهار و عید برای ما با بقیه روزهای سال یکی است. بچه ها هم ندانند خرید عید چیست بهتر است . از سفر نوروزی هم خبر ندارند. ما کارگر ساده هستیم و برای این کارها پولی نداریم.

بوی عیدی ، بوی بغض، بوی دست خالی

وقتی از"م- ب" خانم خانه دار دیگری که همسرش در یک کارگاه جوراب بافی کار می کند هم درباره وضعیت سفره هفت سین و شیرینی و آجیل شب عید می پرسم می گوید: ما تا حالا پسته نخریده ایم پولدار که نیستیم تا با 5 فرزند از این کارها کنیم. حتی سفره هفت سین هم نمی اندازیم. با عیدانه و یارانه هم فقط می توانیم قبض هایمان را بپردازیم.

کمی آن طرف تر"راحله"که به گفته خودش بساطی است می گوید : عید فصل کارمان است . فقط خانه تکانی می کنیم و سه روز اول نوروز خانه تمام اقوام می رویم بعد می چسبیم به کار. دلمان به همین آمد و رفت مسافران در تعطیلات نوروز خوش است که فروش مان بالا می رود . و وقتی از او دور می شوم با صدای بلند یادآوری می کند که جمعه بازار بساط دارد و سری به او بزنم.

حتی"سمیرا" هم که همسر یک کارگر افغانی است عید ندارد و می گوید: به خاطر شوهرم با مردم ارتباطی ندارم عیدها هم نه خرید می کنیم نه نوروز داریم چون نه پولمان به این حرف ها می رسد نه شوهرم رسم عید نوروز دارد. فقط اسفند که می شود خانه تکانی می کنم.

اما وضع"ع-ب" رفتگر محله انگار بهتر است. می گوید 750 هزار تومان حقوق می گیرد و همکارانش گفته اند حداقل 500 هزار تومان برایش عیدی می ریزند. بعد با شوق و ذوق می افزاید: بچه ها را فرستاده ام روستا بروند آب و هوا عوض کنند، وقتی برگردند برایشان رخت نو می خرم تا ذوق کنند. بچه ها که بیایند سفره هفت سین هم می اندازیم. بعد طوری لبخند می زند که گویی خوشبختی در همان لحظه جاودان مانده است برایش.

اغلب مغازه ها و پیاده روها به چشمم خاکستری و شاید پر غبار می آید . اینجا همه چیز دلگیر است . خودروها در هم می لولند و کوچه ها پر است از کودکانی که پا گوشه و کنار کوچه ها پرسه می زنند. سوز آخر سال هنوز هم بدجور توی این کوچه های خاک گرفته که بیش از صدها نفر را توی خودش جا داده است، بدون هیچ قیدی می وزد.

بوی عیدی ، بوی بغض، بوی دست خالی
"احمد"که ۷ سال است اینجاست، صورتش را می دهد به آفتاب نیم مرده و می گوید:"برای فقرا عید یعنی چه؟" بعد نان به دست، لقمه های نان را چنان می خورد که انگار چند روز است نان نخورده. او بی کس و کار است، از همان کودکی ذرات وجودش خشونت را دیدند، احمد یکی از همان هایی است که همیشه عید را دوست دارد چون با فروش ماهی و سود کمی که به دست می آورد می تواند برای خواهرش کفش بخرد. می گوید: کفش تق تقی قرمز می خواهد که برق بزند، با هر سکه چشمهایش برق می زند و یک ماهی از تنگ پلاستیکی اش کم می شود.

پشت شیشه های ذره بینی عینک احمد دو تا چشم، زل زده به بیرون، قرمز و متورم.

اما این برای همه اهالی کوچه مصداق ندارد توی کوچه پر است از هیاهوی خانه تکانی کسانی که قالی هایشان را می تکانند تا تکانی به زندگی محقرشان بدهند. کمی جلوتر میان راه باریکه هایی که آماده اند تا تو را در خود گم کنند، کودکی ریز جثه با صورتی آفتاب سوخته و لپ هایی که کویر شده، روی صندوقچه ای چوبی توی تشتی قرمز رنگ ماهی می فروشد. ماهی ها جست و خیز کنان هر از گاهی خواب آب تشت را آشفته می کنند.

توی کوچه پر است از بچه هایی که به آب جمع شده توی گودی آسفالت ترک خورده دل خوش کرده اند یا کودکانی که با چوب و چرخی توی خاک های زمینی بکر بازی می کنند. چهره"مریم" که هر از گاهی سرفه ای مهمان حنجره زخم خورده اش می شود، تو را مجبور به سکوت می کند. تمام بدنت مورمور می شود.

پایین تر که می روی کوچه ها تنگ تر می شود و هوا سنگین تر، دیگر از ساختمان های قد و نیم قد خبری نیست آنچه هست خانه هایی است که به پتویی آویزان ختم می شود. ناگهان"عذرا"به یادت می آید که بدترین خاطره اش وقتی است که ماهی قرمز نداشتند به نظر ۶ ساله می رسد اما خودش می گوید ۱۰ سال دارد.

غروب توی محله های پایین شهر دلگیرتر است؛ تشنه ای، انگار ذره ذره های مرطوب وجودت هم میان اهالی خشک می شود آنجا که از میان هزاران رنگ که می شناسی، تنها خاکستری به یادت می ماند …

بوی عیدی ، بوی بغض، بوی دست خالی

بن بست حاشیه شهر!


باز هم من اما در نقطه ای دیگر؛ زیاد دور نیست، همین کنار گوشمان؛ حاشیه شهر. اینجا دم عید که می شود جوش و خروش بالای شهر زیاد معنا ندارد. مردم حاشیه، غرق در افکار مشوش خود، قدم می زنند و کوچه های خاطرات را پشت سر می گذارند، باز هم کوچه ای بن بست، بن بستی که همیشه وجود داشته و هنوز نتوانسته اند فراتر از آن گام بردارند. هر گاه به این جا رسیده اند همین بن بست، دست نخورده و آشکار، آن ها را از ادامه مسیر باز می داشته است، بن بست نداری و نابسامانی، بن بست فقر، بن بست بی پولی و ده ها راه نرفته و راه نخواسته… اینجاست که بوی عید توی محله های حاشیه شهر بدجور توی ذوق می زند آنجا که میل داشتن یک جفت کفش نو یا دست کم یک شام حسابی به انتظار زل می زند. پیرمرد ته سیگارش را زیر پا له می کند، به عمق نگاهش که بروی می توانی یک پیرمرد ۷۰ ساله را ببینی که سال ها پیش توی همین ویرانه ها خانه ای برای خودش دست و پا کرده و حالا کزکرده گوشه دیوارکاه گلی خانه اش. عیدها برای پیرمرد آنقدر کمرنگ است که حتی یادش نمی آید حالا چندم اسفند ماه است، این را به خوبی می توانی در دیگران هم ببینی؛ جوان هایی که توی کمرکش کوچه دست فروشی می کنند، سبزی و تنقلات و خیلی چیزهای دیگر که قرار است نان سفره شود چه عید باشد و چه نباشد اما جالب آن که به رسم دیرین قالی ها روی پشت بام ها دست به سر و روی هم می کشند و تار و پودهای از هم گسسته شان بازی می کند حتی اگر سر سفره ها ماهی پلو نباشد عید که می آید حال و هوای این کوچه پس کوچه ها که خیلی وقت است فراموش شده اند عوض می شود.

بوی عیدی ، بوی بغض، بوی دست خالی

"سارا" را با پیرمردی میان آهنگ ملایمی می یابم، کاسه مسی در دست سارای کوچک مرا یاد قصه الیورتویست می اندازد، همان جای داستان که الیور، سهم بیشتری از غذا می خواست و اکنون ساراست که از زندگی سهم بیشتری می خواهد تا آرزویش برآورده شود، شب عید است و سارا هنوز لباس دست دوم سال پیش را پوشیده. نوای آهنگ در میان نسیم گم می شود اما زیاد از پیرمرد روشن دل و سارا که قرار است نقش راهنما را برایش بازی کند دور نمی شود. حالا" اسدا. . ." ۶۰ساله با تنها نوه اش ساز می زند تا رسیدن عید را نوید دهد.

اینجا شهر من و تو است، همان شهری که هر روز هفته می شود بازار کاسبی آن هایی که می گویند میان این همه رفت و آمد، خاطره ای برایشان باقی نمانده است. شهری برخوردار که شاید اگر مسافر باشی فکر کنی شهر خلاصه می شود به همین زیبایی هایی که شب عید با گل های مخملی سرخ و زردش زیر آسمان آبی جلوه گری می کند اما در حاشیه شهر به دور از دود و بوق خودروها، می توانی مردمانی را ببینی که لباسی که دیگران چندین بار پوشیده اند یا از آن خسته شده اند می شود لباس سال نوی آن ها.

کوچه ها اینجا پیچ در پیچ و تنگ و باریک است و فقر اینجا دل می زند. طعنه اعتیاد را در گذری سرسری هم می شود دید، پیر و جوان هم نمی شناسد. این جا انگار قرار نیست هیچ وقت متن» شود، همیشه حاشیه می ماند، حتی شب عید. مردمش هم خو گرفته اند به دیده نشدن به راه رفتن روی"حاشیه" زندگی و افتادن بی آن که چیزی کم شود از متن.

بوی عیدی ، بوی بغض، بوی دست خالی

اگر من و تو در روزمرگی های خودمان غرق شده و آرام آرام آغاز به مردن کرده ایم، کودکان مان چه گناهی کرده اند؟ یادمان باشد قانون دنیای کودکی هنوز همان قانون است، هنوز هم کودکان برای تصاحب اسکناس تا نخورده لای قرآن ثانیه شماری می کنند و برای پوشیدن لباس داخل ویترین سر خیابان بی خواب می شوند. حالا تصور کن که تمام این امید ها با دیدن دست های خالی پدر به یک حسرت همیشگی تبدیل شود.

تصور کن که پدر با تمام غرورش سر به زیر اندازد و از آمدن شب عید و شادی های مردم خیابان اشک به چشمش بنشیند، یا مادر دستان خسته اش را بر چشمان کودکش بگذارد و به آسمان پناه ببرد از این همه درد که یکه و تنها باید در دل پنهان کند. حالا تصور کن که هیچ برقی روی کفش و لباست نباشد تا شب عیدت را روشن کند. بیا فقط لحظه ای تصور کنیم کودکی هستیم پر از شوق آمدن بهار و در عین حال لبریز حسرت های حاصل از نداری های پدر.

بوی عیدی ، بوی بغض، بوی دست خالی

می بینی؟ این جا برای همه بوی عید با بوی عیدی و توپ همراه نیست، حتی با کاغذ رنگی، اما تو اگر برقی بر چشمانت می نشیند از زرق و برق های ویترین های بهاری این روزها، می توانی به یاد کودکی ها، لبخند و شوق را به چهره های کودکان بسیاری بسپاری، کار سختی نیست؛ فقط چشمانت را ببند و لحظه ای تصور کن کودکی هستی که دلش از شوق داشتن لباسی نو می تپد و چشمانش از دیدن برق کفش جفت شده در ویترین لحظه ای خواب ندارد.

منبع: خراسان
تاریخ انتشار: ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
بله اسفند ماه سال1392
تنها سوالی که می توانم از دولت تدبیر وامید بپرسم این است که چه تدبیری اندیشیدید در طی این چند سال وچه امیدی به مردم سرزمینمان دادید؟

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد
تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد
- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آهان، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید.

آخرین جستجو ها

انجام پروژه های NS2-3 لژیون همسفر آزاده خرید کارت ویزیت خبر و کتاب bacbiesenga اندکی صبر!روزهای خوب خواهندآمد Isabel's collection کمک خدا بسپار | رسانه صنعت ساختمان فارسی پیام